- هدیه تولدی به خودم
امروز ۳۰ ساله شدم. خیلی سریعتر از آنچه که انتظارش را داشته‌ام سه دهه از زندگی‌ام را پشت سر گذاشته‌ام، برای همین، تصمیم دارم تا مصداق «ای که پنجاه رفت...» سعدی نشده‌ام، دوباره دست به کار نوشتن شوم.
اولین تجربه نوشتن در فضای مجازی را سال دوم دوره کارشناسی بدست آوردم، آن سال‌ها پرشین‌بلاگ تازه شروع به کار کرده بود و بلاگفا هنوز تاسیس نشده بود. تجربه وبلاگنویسی، اصلاً نفس نوشتن در جایی غیر از دفتر خاطرات شخصی، که حالت عمومی داشته باشد و دیگران هم بتوانند مطالبم را مطالعه کنند برایم بسیار هیجان‌انگیز بود. در آغاز، نوشته‌هایم تقریباً مشابه‌ همان چیزی بود که در دفتر خاطرات هرکسی یافت می‌شود. مجموعه‌ای از تجربیات شخصی در محیط دانشگاه و زندگی دانشجویی، «سال‌های دور از خانه» در شهر کویری، اما زیبای یزد.
هم‌اتاقی شدن با بچه‌های رشته تاریخ در سال اول و امتداد این آشنایی تا اواخر دوران تحصیل، علاقه نیمه‌بیدارم به تاریخ را کاملاً هشیار کرد. در نتیجه گهگاهی هم در میان نوشته‌هایم، مطالبی درباره تاریخ و ادبیات پیدا می‌شد. چنان محیطی مرا به زودی به همکاری با کانون‌های فرهنگی، نشریات دانشجویی و به دنبال آن روزنامه‌های محلی یزد و اصفهان کشاند. همه این‌ها در آغاز نوعی سرگرمی بود و شاید راهی برای تلطیف روحیات دانشجویی که باید در رشته برق تحصیل می‌کرد.
با ظهور بلاگفا در سال ۸۳ تحول بزرگی در فضای مجازی فارسی‌زبان رخ داد. اگرچه در این فاصله بلاگ‌اسکای هم به سرویس های خدمات وبلاگ فارسی اضافه شده بود اما بلاگفا، ساده‌تر، پیشرفته‌تر، سریع‌تر و برای کاربران جدید محبوب‌تر بود. بسیاری از کاربران پرشین‌بلاگ به بلاگفا کوچ کردند، برخی مثل من تا مدتی در هر دو سرویس فعالیت می‌کردند و برخی هم تا آخر با پرشین‌بلاگ ایستادند. تعداد وبلاگ‌ها به مراتب بیشتر شد و به تبع آن کیفیت نسبی مطالب هم تا حدود زیادی کاسته شد. همین مسئله موجب شد به فکر تهیه سایت شخصی بیافتم. نیمه دوم سال ۸۴ بود که دامنه afghari.com را ثبت کردم، ابتدا تصمیم گرفتم از سیستم‌های مدیریت محتوی و وبلاگسازی کدباز استفاده کنم. با تحقیقات مختصری در این زمینه، ابزار وبلاگ وردپرس را بر روی هاست شخصی نصب کردم و به نوشتن ادامه دادم. کم‌کم شروع به یاد گرفتن برنامه‌نویسی تحت وب کردم. این جریانات نیز، در مجموع علاقه فروخفته‌ام به رشته نرم‌افزار را بیدار کرد. پس از فارغ‌التحصیلی مدتی به کار در همین زمینه پرداختم و از آن پس سرنوشت شغلی من به طور کامل با دنیای کامپیوتر گره خورد.
خدمت سربازی بکلی یک دوره فترت در همه جوانب زندگی است. برای من، این دوران و گرفتاری‌های خاص آن مساوی با کنار گذاشتن نویسندگی در فضای مجازی بود. این، شاید تاسف برانگیزترین اتفاقی است که در این سال‌ها همیشه مرا آزرده خاطر ساخته است. ترک نوشتن و از دست دادن همه دوستی‌هایی که دنیای وبلاگ‌نویسی برای من به ارمغان آورده بود. با این وجود، شوق نوشتن دوباره، همواره همراه و در ذهنم باقی ماند. من در همه این چند سالی که نمی‌نوشتم حتی دیگران را هم به نوشتن در فضای مجازی تشویق کرده‌ام.
چندی پیش که طرح‌های دوست و همکار هنرمندم کامران کاووسی را با هم مرور می‌کردیم، در میان نمونه کارهایش، کاغذدیواری‌ ساده‌ای عمیقاً به دلم نشست. با دیدن اثر او، ناخودآگاه چند رباعی حکیم نیشابور پاره‌پاره در ذهنم تداعی شد:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت...
آن قصر که بر فلک همی زد پهلو...
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی، اندر سر گور یک به یک خواهد تافت...
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای...
همانجا از او خواهش کردم که این طرح را به صورت خصوصی برای من به قالب وبلاگ تبدیل کند، اما از آنجا که داستان ما، حکایت کوزه‌گر و آب خوردن از کوزه شکسته است، حال و روز سایت شخصی خود کامران چنین چیزیست. دیدم حالا حالا‌ها نوبت به من نمی‌رسد. طرح را از او گرفتم و خودم شروع به برنامه‌نویسی وبلاگی تازه برای شروعی دوباره کردم. قالب این سایت الهام گرفته از همان اثری است که او به عنوان پس‌زمینه Desktop طراحی کرده بود و برنامه‌نویسی و مدیریت محتوی آن بر پایه سامانه PHPmyPersia چیده شده که از سال ۸۶ تاکنون آن را توسعه داده‌ام. نام شبنگار را، هم به مناسبت فضای سایت انتخاب کردم، هم اینکه سکوت و آرامش شب، بهترین زمان برای نوشتن است.
شبنگار هدیه تولدی است به خودم. هدیه‌ای برای تولدی دوباره.
سه‌شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۰۱:۵۶
نظرات
Congratulation، سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 21:15
saeedtz: خوشحالم که باز شروع کردی به نوشتن. منم همچنان و در آستانه‌ی سی سالگی می‌نویسم و همچنان هم توی پرشین‌بلاگ! البته فرصت کمه ولی سعی می‌کنم ماهی یه بار به روز کنم. امیدوارم تو هم ادامه بدی. ولی ترکیب برق و کامپیوتر و تاریخ چیز جالبی میشه!
پاسخ: دقیقاً منظورم از آنهایی که تا آخر به پرشین‌بلاگ وفادار ماندند خودت بود. از اینکه ماهی یکبار به روز می‌کنی خیلی خوشحالم. من همیشه در طول این سالها وبلاگ تو و چند دوست قدیمی را مرور می‌کردم. راستش را بخواهی اولین باری که به قدرت وبلاگ‌نویسی پی بردم همان روزی بود که پس از چند سال جدایی و بی‌خبری، تو، بغل‌دستی پیش‌دانشگاهی امام صادق را در بلاگفا پیدا کردی. یادش بخیر.
راستی درباره ترکیب برق و کامپیوتر و تاریخ این گفته درباره من صدق می‌کند:
برق گرفتمان، هارد کامپیوترمان سوخت و به تاریخ پیوستیم!
تبریک، چهارشنبه 30 اسفند 1391 ساعت 00:43
حامد: تبریک بابت دوباره نوشتن و بازگشت در بلاگستان. من هم ماههاست (البته کم‌کم می‌توان گفت سالهاست!) در پی بازگشت به نوشتن مستمرم. اما دومینوی اتفاقات زندگی روزمره امان نمی‌دهد انگار...
پاسخ: مفهوم «دومینوی اتفاقات زندگی روزمره» را به خوبی درک می‌کنم حامد عزیز. اما می‌دانم، اطمینان دارم که جادوی نوشتن دیر یا زود دوباره تو را نیز مثل من افسون می‌کند.
تبریک ، چهارشنبه 30 اسفند 1391 ساعت 20:02
حسن: خوشبختانه بهار رویش دوباره تو را به ارمغان آورده است. از این اتفاق خیلی خوشحالم و امیدوارم سال نیک و پرثمری پیش رو داشته باشی..
چیزی که اول همه نظر مرا جلب می کند فضای کمی است که برای ما خوانندگان تارنما گذاشته ای. فضای ارسال نظر خیلی کوچک است. احساس خفگی می کنم. رسم است که اندازه پنجره نوشتن را قابل تنظیم بگذارند!
نوشتن اتفاق خوشایندی است. از بند کلام رها شدن و بر عرصه نوشتن آمدن چندان هم ساده نیست. برخلاف حرف ها، که ساده بیان می شوند و عمرشان زیاد نیست، نوشتار ماندگار است و جدای از نگارنده به حیات ادامه می دهد تا کسی پیدا شود، بخواندش و در نقدش بکوشد. پس نوشتار دقت و هوشیاری بیشتری را طلب می کند. این طور که از شواهد امر پیداست، از توضیحاتی که در مرامنامه گفته ای یا درباره خودت یا اصلا از شمایل و ریزه کاری های تارنما، متن هایی که در آینده به اینجا خواهند آمدند، دقیق، پرمغز و خواندنی خواهند بود. من دوباره رسیدن بهار و بالا آمدن تارنمایت را تبریک می گویم و منتظر نوشته هایت می مانم.
سلامی دوباره، سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 16:03
محمد صادق حداد: سلام بر دوست دوران دانشگاه، عرض تبریک برای ورود به 30 سالگی... یاد باد آن روزگاران یاد باد.
پاسخ: سلام بر محمد صادق عزیز. دوست خوب و هم‌رشته‌ای قدیمی. خیلی خوشحال شدم که اینجا دوباره سعادت دیدار مجازی دست داد. واقعاً دلم برای آن روزها و آن دوستی‌ها تنگ شده. ممنونم که به من سر زدید. امیدوارم هرجا هستی خوشحال و خوشبخت باشی.