«چرا در سال ۲۰۱۵ هنوز وبلاگنویسی می‌کنم؟»

شاید این سوال را می‌شد برای هر سالی از ۲۰۱۰ میلادی به این طرف پرسید: آیا با وجود تعداد قابل توجه سایتهای اجتماعی که فضای به اشتراک گذاردن هر محتوایی را برای اعضای خود فراهم آورده‌اند، دیگر می‌توان دلیلی منطقی برای وبلاگنویسی متصور بود؟

بارها با افراد متفاوتی که در فضای مجازی به فعالیت جدی مشغول هستند در این باره صحبت کرده‌ام و در طی این گفتگوها با دو رویکرد عمده و البته متضاد در قبال این پرسش مواجه شده‌ام. گروه اول معتقدند با وجود انبوه سایتهای اجتماعی مانند فیسبوک، توئیتر، گوگل‌پلاس و... دیگر حاجتی به وبلاگنویسی مستقل احساس نمی‌شود و اینگونه فضاها همه نیاز ما را برای ادامه حیات در اینترنت مهیا ساخته‌اند. گروه دوم لیکن بر این عقیده هستند که اگرچه فعالیت در سایتهای اجتماعی به طور کلی می‌تواند عملی مفید به فایده باشد، اما این همه آن چیزی نیست که ما از اینترنت می‌خواهیم. در گروه اخیر، عده‌ای به داشتن یک سایت شخصی ایستا برای معرفی خود و آثارشان، یا داشتن ارتباط حداقلی با دوستان و مخاطبانشان اکتفا می‌کنند، ولی دیگرانی که از نظر من در این زمینه پیشروتر هستند، همچنان به نوشتن گاه و بیگاه (شاید مانند یک عادت ترک نشدنی) ادامه می‌دهند.

اجازه بدهید قبل از هرچیز اعلام کنم که من خودم را مجدانه در گروه اخیر قرار می‌دهم. اگرچه مشکلات و مشغله‌های شخصی، درسی و کاری، نوشتن را برای من به پدیده‌ای مورسی و یک خط در میان بدل کرده است، اما باید بگویم که در پانزدهمین سال هزاره سوم، همچنان به وبلاگنویسی مستمر معتقدم و کماکان برتری‌های قابل دفاعی را برای داشتن و نوشتن یک وبلاگ شخصی، نسبت به فعالیت در سایتهای اجتماعی قائل هستم.

وبلاگ، چرتکه یا دوچرخه؟!
طرفداران فعالیت در سایتهای اجتماعی اکثراً معتقدند که امروزه دیگر دوره وبلاگنویسی گذشته است. آنها اینچنین وانمود می‌کنند که همانسان که پدربزرگ‌های ما با چرتکه حساب و کتاب می‌کردند و پدرانمان با ماشین حساب و ما با رایانه، وبلاگ نیز پدیده‌ای مختص به دوران نونهالی و حداکثر نوجوانی فعالیت در دنیای مجازی بوده که دیگر عصر آن به سر آمده است. از نظر این طیف، امروزه وبسایتهای اجتماعی امکان برقراری هرچه سریعتر شما را با دوستانتان به دست داده و جایگزین مناسبی برای وبلاگ شده‌اند. در این سایتها شما می‌توانید علاوه بر نوشته‌های خود، عکس، فیلم، موسیقی، کتاب الکترونیک و یا هرچیز دیگری که فکرش را بکنید، به اشتراک بگذارید و مخاطب شما نیز، که مرتباً از حساب کاربری خود بازدید می‌کند، در اولین فرصت متوجه مطلب شما شده و نظرش را به همراه یک «لایک» دلچسب اطلاع شما خواهد رساند.

من اما از زاویه دیگری به این مطلب می‌نگرم. نسبت وبلاگ به سایت اجتماعی نسبت چرتکه به ماشین حساب نیست. شاید تا دو سه سال پیش که تب فراگیر سایت‌های اجتماعی هر حرکت مستقلی را در اینترنت تحت‌الشعاع خود قرار داده بود این گفته قابل بحث و بررسی بود. اما سیر نزولی و (اگر بتوان گفت) دلزدگی بخش قابل توجهی از مخاطبان اینگونه سایتها، آن تب و تاب را فروکاهید و اکنون، موقعیت بهتری برای به قضاوت نشستن درباره وبلاگ از یکسو و اجتماع مجازی در سوی دیگر حاصل شده است. من معتقدم، نسبت وبلاگ به سایت‌های اجتماعی در بدترین حالت همانند نسبت دوچرخه به خودرو است. چنانچه می‌بینیم با ظهور نسل جدید خودروهای پیشرفته، حتی در بین صاحبان لوکسترین ماشین‌ها، هستند کسانی که خود را بی‌نیاز از دوچرخه و دوچرخه سواری نمی‌بینند. گفتم در بدترین حالت، چرا که به شخصه معتقدم که حتی در آینده‌ای نزدیک، سایتهای اجتماعی، کارکرد خودرو مانند و چابک امروزین خود در این تمثیل را نیز تا حدود زیادی از دست خواهند داد.

همهمه جنگل
ظهور سایتهای اجتماعی، تقریباً مقارن شد با شیوع تاسف‌برانگیز پدیده مصرف‌گرایی در ایران. اگر در وبلاگ‌های اوایل دهه ۸۰ یک دو خط شعر نیما و فروغ، یا دلنوشته‌ای از دوست شفیقتان درباره احساساتش پیرامون داستانهای جمالزاده و هدایت را می‌یافتید، اکنون تلفیق نامتوازن جامعه مجازی برآمده از فرهنگ غیرایرانی با رفتار عوامانه و تقلیدی نسل جوان اما آچمز شده ایرانی در مقابل این فرهنگ، بستری را فراهم ساخته بود تا همان یک دو خط شعر «دوست» قدیم دیروزی شما، در لابلای انبوه عکسهای «سلفی» گرفته شده با «آیفون» این نسل نوپا، گم و گور شوند. کم‌کم ارزش‌ها در فضای مجازی تغییر پیدا کرد. مد روز، تصاویری از «فرند»های جدید امروزی شما با پس‌زمینه برج ایفل و پیزا و دیوار چین یا سواحل آنتالیا شد. مباحث از نقد کتاب و نقد فیلم و نقد داستان و نقد شعر (گو اینکه همان هم هیچ‌وقت فرصت نیافت تا عمق درخور خود را بیابد و به فیلی می‌مانست که از پس یک زایمان جانفرسا، مرده موشی زایید)، به جایزه بنز کوپه بابا پولدار برای قبولی گل پسرش در دانشگاه آزاد فلان دهات علیا و بهمان قریه سفلی (که همه ما می‌دانیم شرط قبولی آن فقط شرکت در آزمون بوده و هست) تقلیل یافت. و صحبت از عمل زیبایی و زاویه برش بینی علیا مخدرات چکمه‌پوش، و لایک‌زدن‌ها و کامنت‌دادن‌های پس از آن، خود عملی روشنفکرانه قلمداد شد.

تهران «بچه پولدار» زایید و «تاریخ سیستان» خاک خورد.

افسردگی آدم‌ها...
مسلماً همه دوستانی که عکس‌هایی از مسافرت‌های خارج از کشورشان را در صفحه شخصی خود منتشر می‌کنند، همیشه در حال جهانگردی و خوشگذرانی و کامروایی و لذتجویی از این جهان پیر بی‌بنیاد فرهادکش نیستند. چه بسا آنها در زندگی شخصی خود خیلی بدبخت‌تر از ما باشند، اما تصویری که ما زندگی آنها داریم در «صفحه شخصی مجازی آنها» می‌بینیم و با «صحنه زندگی واقعی خودمان» مقایسه می‌کنیم. تو فرزندت را به مطب پزشک می‌بری تا سرماخوردگی‌اش را مداوا کنی و او در خفا مشغول سقط جنین است. اما حقه سینمایی این جامعه مجازی آنست که تو لحظات شاد زندگی او را می‌بینی و توی صف داروخانه معطل شدن خودت را با آن قیاس می‌کنی، و این تو را افسرده می‌کند که: پس چرا زندگی من شاد نیست؟

پان تهرانیسم در جامعه مجازی!
خردسال که بودم خانواده خاله‌ام بنا به شغل شوهرخاله گرامی مدتی به تهران مهاجرت کرده و ساکن یک مجموعه آپارتمان سازمانی شدند. خانواده سنتی اصفهانی ما که اگر هفته‌ای یکبار خاله و دایی و عمو و عمه را نبینیم دچار غمباد دسته جمعی می‌شویم، طبیعتاً چندین بار طی آن سالها به تهران مسافرت کرد. خیلی خوب خاطرم هست طی یکی از این مسافرت‌ها، وقتی در محوطه‌ای که بچه‌ها با هم بازی می‌کردند من و خواهرم از دختر بچه‌ای همسن و سال خودمان خواستیم که با ما همبازی شود، او گفت: «من با شما بازی نمی‌کنم چون شما دهاتی هستید!». البته من در آن زمان هنوز مطالعات تاریخی چندانی نداشتم که به آن طفل معصوم خاطر نشان کنم که آن زمانی که تهران قریه‌ای گمنام در اطراف ری محسوب می‌شد، اصفهان عصر صفوی یکی از بزرگترین و باشکوه‌ترین شهرهای جهان به حساب می‌آمد و البته اگر آقا محمدخان قاجار لنگ تامین علوفه احشام سپاهش نمی‌شد احیاناً خود او الان واقعاً دهاتی محسوب می‌شد، که صد البته نه دستاویزی است برای تحقیر یک انسان و نه بهانه‌ای برای همبازی نشدن با او. همچنین خردسال‌تر از آن بودم که مراتب تاسف خودم را به والدین آن دختر بچه بابت اعمال متد تربیتی تهرانی بر روی فرزند دلبندشان اعلام دارم.

سال ۸۷ بود که برای شرکت در نمایشگاه سالانه صنعت ساختمان تهران به همراه گروه نرم‌افزاری سازه راهی پایتخت شده بودیم. درست خاطرم نیست که دقیقاً قضیه از چه قرار بود، اما طی بازدید یک هموطن تهرانی از غرفه نمایشگاهی ما، یکی از همکارانم با این جمله او مواجه شده بود که: «...بعضی بچه شهرستانی‌ها که به تهران می‌آیند ایمیل ندارند!». همکارم نیز ظاهراً ضمن تعارف گز، با یک تکه آبدار اصفهانی ایشان را بدرقه کرده بود!

چند وقت بعد که به منظور دیگری مجدداً سفری به پایتخت داشتم هنگام بازگشت، راننده تاکسی تهرانی محترم پس از اینکه خواستم مرا به پایانه مسافربری برسانند پرسیدند که: «شهرستان تشریف می‌برید؟» و من گفتم «نخیر اصفهان می‌روم» و همین پایه بحثی شد که به ایشان تفهیم کنم تا چه حد بحث تهرانی و شهرستانی در کشور ما تفرقه‌برانگیز است.

بی‌گفتگوست که از دید تهرانی‌های عزیزی که بخش اعظم آنها بین سه ماه تا حداکثر ده سال است که تهرانی هستند، ایران تقسیم می‌شود به «تهران» و «شهرستان»، و قاعدتاً کسی که با لهجه تهرانی صحبت نکند اگر نه دهاتی، دست بالا شهرستانیست. حالا همین حکایت جامعه واقعی را در جامعه مجازی تحلیل و بررسی کنید. طبیعی است که با توجه به وفور امکانات در تهران، دروازه جامعه مجازی نخست به روی تهرانی‌ها باز شد، آن هم در واپسین سال‌های دهه ۸۰ که تهران بیش از سایر نقاط ایران غرق در مصرف‌گرایی شده بود و پرده سینما‌های آن پوشیده با فیلم‌های اگر نگوییم لوده، دستکم طنز مستهجن و تامل‌برانگیزتر از آن اقبال عمومی شهروندان تهرانی به اینگونه فیلم‌ها. اینجاست که سرمنشاء بسیاری از رفتارهای خنکی که در فضای مجازی به پای ایرانیان نوشته می‌شود را باید از نیاوران تا قرچک جستجو کنید نه در تبریز و مشهد و شیراز و یزد و رشت و اصفهان. از تکه پرانی‌های بی‌مزه بگیرید تا پدیده‌های آبکی و لوسی مانند «پ ن پ»، «همین الان یهویی»، «الکی مثلا» و... که اگر آنها را بلد نباشید بی‌کلاس هستید و اگر یک خط در میان آن‌ها را کپی پیست نکنید دچار کج فهمی در برخورد با جامعه مجازی!

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...
اگرچه معترف هستم که در همین جامعه مجازی هم اگر بگردید محفل‌های مفید و دوستان خوبی پیدا می‌کنید. اما بیایید خودمان را فریب ندهیم، شما نمی‌توانید تاریخنگاری مسعود بهنود را آنجا که ماجرای شوشول فرنود جذابیت بیشتری دارد نقد کنید! در فضایی که انفجار احساسی موجب حمله گله‌وار به صفحه شخصی لیونل مسی می‌شود، سخن گفتن از تضارب افکار، تمسخر اندیشیدن است. این شاید یکی از مهمترین دلایلی است که من ترجیح می‌دهم با گزیدن کنج عزلت از این جامعه مجازی، وبلاگ خودم را بنویسم.

من نه منم!
در سایت‌های اجتماعی من خودم نیستم و نمی‌توانم باشم. اما در وبلاگ شخصی‌ام خودم هستم. سایت‌های اجتماعی قالب‌های تکراری برای انسان‌های منحصر به فرد طراحی کرده‌اند اما من (من نوعی) در ظاهر و باطن قالب خودم را دارم و در این کائنات لایتناهی پدیده‌ای یکتا هستم. من (من محمد افقری) دوست دارم عنوان اصلی وبلاگم شبنگار و یک پاره از چهارپاره خیام عنوان فرعی آن باشد. دوست دارم تصویر پس‌زمینه‌ صفحه شخصی‌ام، فاخته‌ای باشد کوکوکنان نشسته بر کنگره آن قصر که بر فلک همی‌زد پهلو.

حرف آخر
دست به قلم شوید! زندگی کوتاهتر از آنست که آنچه در فکرمان نقش می‌بندد را بر صفحه روزگار منقش نکنیم.

+ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۹:۴۳

نظر شما

مخلصیم
حسین قانونی: سلام
اومدم بگم خوندمت، قلمت رو دوست دارم و نظرکی بدهم:
رویکردت رو دوست دارم. در دنیایی که فقط تعداد مهمه، تو از کمیت مخاطب می گذری و به کیفیت می اندیشی. البته امیدوارم در این روزگار سطحی و سطحی تر شدن از فرط نبود مخاطب باکیفیت دچار یأس نشی
دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۵۰
حرف دل
علی: جانا سخن از زبان ما می گویی
سه‌شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۲۴
ذره بینی!
ارشاد احمدی : قلم‌ات رسا رفیق نازنینم. خوشم می‌آید که هنوز نکته سنجی و ذره بینی همه چیز را می‌بینی. دلتنگ‌ام. موفق و کامگار باشی.
آدینه ۱ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۶:۰۴
سلام
نفیسه واعظ: درود بر شما
با وجود تنگ حوصله گیهای این روزهای اخیر در اولین فرصت مطالب شما را مطالعه کرده همانند گذشته جالب وقابل تامل ونوشته های از این سنخ در دنیایی که کمتر کسی حرفی برای گفتن دارد برای من به عنوان معلمی خرد در جمع معلمان ایران زمین بسی امیدوارکننده و مباهات آمیز بود.
تعبیرحمله "گله وار" به لیونل مسی زیبا و دقیق بود. مخاطبان وبلاگ ها خاص و پایدارترند و کمتر با امواج حرکت می کنند و مخاطبان فضای مجازی عموما ناشکیبا و ناپایدارترند
من هم از "تهرانیزه شدن " فضای مجازی آزرده خاطر و گلایه مندم. شاهد مدعا آن که بارها برآیم متن های فورواردی درباره دوره تخصصی ام (پهلوی اول) می آید که نادرست و صرفا نوعی بغض گشایی بوده. وناگزیر از تحمل ام واگر گاه فرد را دوست داشته باشم به صورت موردی متن را اصلاح می نمایم.
پیروز و شکیبا باشید.
یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۲۲
تشکر
محمدرضا شعبانعلی: خوندن نوشته ی شما حس خوبی در من به عنوان خواننده ایجاد کرد و خواستم ازتون تشکر کنم. من هم مثل شما میکوشم در اندازه ی توانم، در گروه دوم باقی بمانم
چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۲۲
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
سایت:
موضوع:
نظر:
درباره ارسال نظر
لطفاً متن نظرتان را با الفبای لاتین وارد نکنید، چنانچه صفحه کلید فارسی ندارید از بهنویس استفاده نمایید.
برای نگارش از فارسی معیار استفاده کنید، به کارگیری زبان محاوره‌ای در نوشتار علاوه بر کاستن ارزش ادبی و تاثیر کلام شما، موجب آشفتگی نثر فارسی می‌گردد.
نشانی ایمیل شما در سایت منتشر نمی‌شود و تنها راه ارتباطی نویسنده با شماست.