خدا، من، ماه... و لذت تدریس تاریخ علم
طی چند ترم گذشته که برخی از دروس رشته تاریخ را تدریس کردم، ارائه واحدهای متفاوتی به من سپرده شد؛ تاریخ اجتماعی ایران، مبانی علم سیاست، تاریخ اندیشههای سیاسی در ایران و اسلام و... ترم جاری، علیرغم اینکه به نظر نمیرسید توفیق تدریس در دانشگاه نصیبم شود، به واسطه لطف استاد بزرگواری که به حق مادر علمی من هستند و بخش بزرگی از موفقیت تحصیلیام را مدیون زحمات و راهنماییهای ایشان هستم، درس «تاریخ علم» از گروه کتابداری به من سپرده شد، شاید به واسطه اینکه آن استاد عزیز، به علاقه وافر دانشجوی ارادتمندشان، به مباحث تاریخ و فلسفه علم واقف بودند و همچنین پیشینه تحصیلی من بیشتر فنی بوده است تا تاریخی.
بدون تردید تدریس تاریخ علم، گذشته از میل و گرایش شخصیام به این مبحث، برای من لذت دیگری داشت، چرا که موجب شد بار دیگر شخصاً و این بار از سر توفیق اجباری، سیر اندیشه و دانش بشری را واکاوم و این کاوش دوباره، برای من خالی از آموختن نبود.
چند روزی است که وارد شانزدهمین سال هزاره سوم پس از میلاد شدهایم. حقیقت آنست که از زمان انقلاب کوپرنیکی تا به امروز، دانش بشری رشد معجزهآسایی داشته و پرده از اوهام بسیار برداشته است. دکارت با بنیانگذاردن هندسه تحلیلی راه نوینی در ریاضیات گشود و نیوتن با پیافکندن مکانیک جدید خود، خطای دو هزار ساله ارسطو و دانشمندان اسکندرانی را در پاسخ به این سوال ساده که «چرا سیب بر زمین فرومیافتد ولی ماه نمیافتد؟»، پاسخ گفت. پزشکی از خرافات قرون وسطی رهایی جست، جان کودکان بیشماری را از مرگ نجات داد و انقلاب صنعتی و تکنولوژیک رفاه و آسایش انسان را از جدال ناتمام با نیروهای طبیعت فراهم آورد. داروین انسان را از برج عاج اشرف مخلوقات بودنش به زیر کشید و اینشتاین، آنسان که فهمش برای بسیاری از مردمان ناهنجار مینماید، مفاهیم کلاسیک زمان و مکان را در هم شکست.
چند روزی است که وارد شانزدهمین سال هزاره سوم پس از میلاد شدهایم، دانش انسان کیهان را به تسخیر خود کشیده و آن آسایش بهشتگونهای که وعده ادیان بود را برای او به ارمغان آورده است، اما...
اما بشر همچنان گمکردهای دارد و همچنان متحیر و مضطرب است. تحیری که بر سنگ گور امانوئل کانت نقش بسته: «دو چیز، هر چه مکررتر و ژرفتر به آنها میاندیشم، ذهنم را با شگفتی و هیبت باز هم تازهتر و فزایندهتری به خود مشغول میدارند: آسمان پر ستاره بر فراز من و قانون اخلاقی در درون دل من». و اضطرابی که حتی پس از فتح تمامی قلل علم توسط عقل، جز با خلوتکردن در دل، تسکین نمییابد.
آنجا که آسمان پرستاره شب فراخ است، ایستاده روبروی پل خواجو، یا عزلت گزیده بر پشت بامی، با خدا و ماه تنها هستیم.
ارسال نظر
درباره ارسال نظر
←
لطفاً متن نظرتان را با الفبای لاتین وارد نکنید، چنانچه صفحه کلید فارسی ندارید از
بهنویس
استفاده نمایید.
← برای نگارش از فارسی معیار استفاده کنید، به کارگیری زبان محاورهای در نوشتار علاوه بر کاستن ارزش ادبی و تاثیر کلام شما، موجب آشفتگی نثر فارسی میگردد.
← نشانی ایمیل شما در سایت منتشر نمیشود و تنها راه ارتباطی نویسنده با شماست.
← برای نگارش از فارسی معیار استفاده کنید، به کارگیری زبان محاورهای در نوشتار علاوه بر کاستن ارزش ادبی و تاثیر کلام شما، موجب آشفتگی نثر فارسی میگردد.
← نشانی ایمیل شما در سایت منتشر نمیشود و تنها راه ارتباطی نویسنده با شماست.
نظر شما
امیدوارم این حس خوب و این اشتیاق در تدریس رو طی سالیان حفظش کنید و همیشه باطراوت نگهش دارین.
متنتون من رو یاد این شعر مولانا انداخت.
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ی ما صد جای آسیا کن
تبریک میگم بهتون
پایدار باشید
موفقیت و خوشحالیت آرزومه.
جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی
برای من در تدریس لذتی است که حتی در مطالعه نیست؛ بی نظیر است آموختن!
به رسم مردمان این بوم و بر که هراز گاه از حال هم خبردار می شوند، من هم گاه و بی گاه به شبنگار می آیم؛ برای خالی نبودن عریضه حتی ممکن است مطلبی را دوبار بخوانم.. اما طـبـع چـیـزی نـو به نو خواهد پس باز آی و بنویس که دل بی قرار توست.
با آرزوی موفقیت و پیروزی